جدول جو
جدول جو

معنی آل مار - جستجوی لغت در جدول جو

آل مار
مار دیو، عجوزه –زن بسیار زشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل دار
تصویر گل دار
آنچه دارای نقش گل و بوته باشد مثلاً پارچۀ گل دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
کسی که فلزات را آب می دهد، کسی که آب به خانه ها می برد، سقا، باده خوار، باده فروش
فرهنگ فارسی عمید
ماه آب سریانی، مرادف آغوسطس رومی، و رجوع به آب (مدخل دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام گیاهی است که دانه های آن را بنشن نامند. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مِ)
نوعی از گل:
نهانی به پالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
چو بشنید از او این سخن باغبان
گل مهر آورد آمد دمان.
فردوسی.
ز خرادبرزین گل مهر خواست
به بالین مست آمد از حجره راست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8000گزی جنوب باختری ده دوست محمد و 4000گزی جنوب راه مالرو ده دوست محمد به زابل. هوای آن گرم معتدل و دارای 129 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
رنگی است معروف شبیه به رنگ گل خار وآن نباتی است خاردار که گل سرخ دارد و مایل به کبودی و در عرف هند کطائی گویند. (آنندراج) :
امروز قبای تو به رنگ گل خار است
ترسم به تن نازکت آسیب رساند.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج).
پنجه رنگرزان شد کف ساقی ز شراب
جامۀ سبز صراحی گل خار است امشب.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فقع شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ مُ سَ)
دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کل در. کل دره. آلتی است که با آن مرز کرت ها برآرند وآن آهنی دراز است که از میان دسته ای چوبین دارد و از دیگر سوی زنجیری یا طنابی که دو تن آن را برای بر آوردن مرزبکار برند. نوعی آلت شخم که برای پشته بندی بکار برند و دو تن آن را کشند، یکی دستۀ چوبین آن را و دیگری طناب را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ را دفعو تباه می کند، گردد، و آن را آب مرغان نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نطفه:
آب کارت مبر که گردی پیر...
سنائی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گونه ای است از تیره کاکتوس ها که برحسب شکل به نامهای مختلف نامیده میشوند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 129)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
رجوع به آب انار شود
لغت نامه دهخدا
(لِ اَ)
نام تیره ای از طایفۀ بکش از قبایل ممسنی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
سلسله ای از ملوک و امرای ایرانی نژاد در گرگان، از سال 316 تا 434 ه. ق. مؤسس این سلسله مرداویج (مرداویز) بن زیار که خود را از اعقاب پادشاهان قدیم میشمرد در جرجان علم استقلال برافراشت و اصفهان و همدان را نیز بحیطۀ تصرف آورد و در سالهای 316 تا319 ایران غربی را تا حوالی حلوان مسخر کرد. آل بویه نخست در خدمت او بودند و علی بن بویه از دست او حکومت کرج داشت. مرداویج صورهً فرمان خلفای عباسی را گردن نهاده بود و برادر او وشمگیر بن زیار نسبت به سامانیان نیز اظهار انقیاد میکرد. پس از آنکه آل بویه به سال 320 استقلال یافتند اقتدار زیاریان بجرجان و طبرستان محدود شد، و این سلسله را غزنویان منقرض کردند.
مردوایج بن زیار (316-323) ، ابومنصور بن وشمگیر ملقب بظهیرالدوله (323-356) ، بیستون (356-366) ، شمس المعالی قابوس معروفترین افراد این سلسله (366-403) ، انوشیروان (دارا؟) (420-434)
لغت نامه دهخدا
(لِ هَِ)
طاهریان. نام سلسله ای از امرای خراسان از اولاد طاهر بن حسین بن مصعب، ملقب بذوالیمینین. این دودۀ ایرانی از205 تا 259 ه. ق. در خراسان استقلال داشته اند. طاهر ذوالیمینین سرسلسلۀ آنان، سردار مشهور عباسیان (که در قصیده ای معروف، بایرانی بودن خویش می بالد) از جانب مأمون به سال 205 بحکومت منصوب گردید و پس از یک سال و نیم دعوی استقلال کرده و در روز جمعه ای از جمادی الاّخرۀ سال 207 در نیشابور نام مأمون از خطبه بینداخت. پس از او پسرش طلحه به همین سال بجای پدر نشست و چند نوبت با حمزه بن عبدالله خارجی حرب کرد و سرانجام به سال 213 درگذشت. بعد از او برادرش عبدالله بن طاهر فرمانروائی خراسان و کرمان یافت و با بابک خرم دین مصاف داده او را بشکست و نیز مازیار بن قارن حکمران طبرستان را مغلوب و دستگیر کرده نزد مأمون خلیفه فرستاد و در سال 230 فرمان یافت. سپس امارت خراسان بابوطیب طاهر بن عبدالله رسید و او مدت 18 سال حکم راند و در 248 وفات کرد. و محمد بن طاهر جای پدر گرفت و عاقبت در 259 یعقوب لیث صفاری این خاندان را برانداخت
لغت نامه دهخدا
(لِ مُ ظَفْ فَ)
سلسله ای از فرمانروایان که از713 تا 795 ه. ق. در فارس و کرمان و کردستان به استقلال فرمانروایی کرده اند. سرسلسلۀ این دودمان امیرمبارزالدین محمد بن مظفر است 713-760) ، پس از او شاه شجاع الدین بن امیرمبارزالدین (760-786) ، شاه محمود بن مبارزالدین (760 -777) ، عمادالدین بن احمد بن مبارزالدین (760- 795) ، شاه نصره الدین یحیی بن امیرمبارزالدین (789-795) ، سلطان زین العابدین بن شاه شجاع (786-790) ، شاه منصور بن شاه مظفر بن امیر مبارزالدین (790-795). این سلسله را امیرتیمور گورکان برانداخت و چنانکه صاحب کشف الظنون گوید معین الدین یزدی را تاریخی است به فارسی 757) راجع باین سلسله به نام مواهب الهی
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ)
آل لخم. آل عمرو بن عدی. ملوک حیره. مناذره. سلسله ای از امرای عرب که در عراق حکومت داشته از پادشاهان ایران اطاعت میکردند. مرکز حکومت آنان شهر حیره نزدیک کوفه بوده... سرسلسلۀ آنها عمرو بن عدی بن نصر معاصر با اردشیربابکان است. و بین عدی و جذیمه الابرش و قصیر حکایتی در بین عرب معروف است و لا مرء ما جدع قصیر انفه در امثال عرب اشاره بحکایت آنهاست. ابتدای سلطنت آنان از 268 تا 628 میلادی یکی از معاریف این سلسله نعمان بن امروءالقیس است (403-431 میلادی) که قصر خورنق را سنمار برای او بنا کرده است، و دیگر منذر بن نعمان که بهرام گور در زمان کودکی نزد او بسر برد (431-473 میلادی) ، و منذر بن امروءالقیس بن ماءالسماء (507-514 میلادی) ، مشهورترین آنها معاصر با قباد بوده، او از قبول دین مزدک ابا کرد، قباد او را معزول و حارث بن عمرو کندی را بجای او گذارد و انوشیروان حکومت او را به وی ردّ کرد، و دیگر نعمان بن منذر ابوقابوس (585-613 میلادی) ، خسروپرویز بعض دختران عم وی را برای فرزندان خویش خواستگاری کرد، نعمان ابا ورزید، خسروپرویز بر وی خشم گرفت و نعمان پناه ببعض قبائل برده و آنان او را نپذیرفتند، ناچار خود برای پوزش بدربار خسرو آمد، خسرو او را گرفته و محبوس کرد تا سال 613 میلادی بطاعون درگذشت و خسرو مملکت او را به یک تن از غیر آن خاندان، ایاس بن قبیصه بخشید. آخرین ملوک این سلسله منذر بن نعمان در بحرین در جنگی کشته شد و سلسلۀ آنان منقرض گردید (632 میلادی). حمزه بن حسن اصفهانی عده ملوک و مدت سلطنت آنان را بدینگونه ذکر کرده است: عمرو بن عدی، معاصر اردشیر بابکان. امروءالقیس بن عمرو بن عدی، معاصر شاپور پسر اردشیر و هرمزبن شاپور و بهرام و بهرام بن بهرام و بهرام بن بهرام بن بهرام و نرسی و هرمز و شاپور ذوالاکتاف. عمرو بن امروءالقیس، معاصر شاپور ذوالاکتاف و برادرش اردشیر. امروءالقیس بن بدأبن عمرو، معاصر اردشیر برادرشاپور و شاپور پسر شاپور و بهرام بن شاپور و یزدجردبن شاپور. نعمان بن امروءالقیس، معاصر یزدجردبن بهرام و بهرام گور. منذر بن نعمان، معاصر بهرام گور و یزدجردبن بهرام گور و فیروز بن یزدجرد. اسود بن منذر، معاصر فیروز بن یزدجرد و بلاش و قباد. منذر بن منذر، معاصر قباد. نعمان بن اسود، معاصر قباد. ابویعفربن علقمه، معاصر قباد. امروءالقیس بن نعمان، معاصر قباد. منذر بن امروءالقیس، معاصر قباد و انوشیروان. حارث بن عمرو، معاصر انوشیروان. منذر بن امروءالقیس (بار دوم) ، معاصر انوشیروان. عمرو بن منذر، معاصر انوشیروان. قابوس بن منذر، معاصر انوشیروان. منذر بن منذر، معاصر انوشیروان وهرمز پسر او. نعمان بن منذر، معاصر هرمز و خسروپرویز. ایاس بن قبیصه، معاصر خسروپرویز. ذادیه (ایرانی عامل خسروپرویز بر ممالک حیره). منذر بن نعمان بن منذر
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ)
منصب رئیس سپاهیان در یونان قدیم
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله مار
تصویر کله مار
گونه ای قارچ که بدا فقع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
مناری که در آن کله دزدان و راهزنان و محکومان را چینند تا مایه عبرت مردم گردد منارکله: (بدست خالی ازین راه آخرت گذر است بسان کله منارت اگر هزار سر است)، (رازی)، نره شرم مرد: (شد سر آمد برنگ کله منار در جهان هر که او زیاده سر است)، (عبدالغنی قبول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
نطفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
((بِ))
آبرو، اعتبار، نطفه، منی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل دار
تصویر دل دار
معشوق
فرهنگ واژه فارسی سره
قدم بزرگ برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
زنی که به عنوان مادر عروس نقش راهنما داشته و همراه عروس به
فرهنگ گویش مازندرانی
مجموعه ی اولاد و احفاد مرداویج زیاری که مطابق، ۱۶ (هـق) بر
فرهنگ گویش مازندرانی
آل قران مجموعه ی اولاد، نوادگان و بستگان قاربن سوخرا شامل
فرهنگ گویش مازندرانی
مهره هایی که عوام برای دفع چشم و اجنه به خود بندند، مهره
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
غارت چپاول، از دهکده های متروک و قدیمی فخرعمادالدین واقع
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز با طعم بسیار تلخ
فرهنگ گویش مازندرانی
چرای کشتزار توسط دام بعد از برداشت محصول
فرهنگ گویش مازندرانی